ماجرای بازداشت 48 ساعته حاج همت چه بود
انتخاب عنوان کلی «آتش به جای خون» برای این مانور بود که با واکنش اعتراضآمیز برخی فرماندهان عملیاتی سپاه، از جمله محمدابراهیم همت روبهرو شد و برخی دیگر نیز، به دلیل شرایط خاص، سکوت کردند.
به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، مگر میشود کسی نام سردار خیبر را نشنیده باشد. سردار حاج محمدابراهیم همت نه تنها برای اهالی جبهه و جنگ بلکه برای تمامی افرادی که خون ایرانیت و اسلامیت در رگهای آنها جریان دارد چهره ماندگاری است که تا ابد در تاریخ این مرز و بوم باقیست. لطافت و مهربانی با چهره این انسان در هم آمیخته شده است. با این حال در عملیات نظامی به مانند یک فرمانده عالیرتبه عمل میکرد و همین باعث شده بود تا بچه بسیجیها عاشق سینه چاک او باشند.
خاطرات زیادی از ایشان نقل قول شده است. اما شاید آنچه که تا به حال کمتر مورد بررسی قرار گرفته توقیف(بخوانید بازداشت) شهید همت بوده که در این مطلب منتشر میشود. این خاطره در کتاب «ماه همراه بچه هاست» که به کوشش استاد عزیز گلعلی بابایی منتشر شده است:
به دلیل بروز اختلاف نظر تخصصی میان ارتش و سپاه در مورد انتخاب منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی و غالب شدن نظر فرماندهی کل سپاه، بلافاصله پس از ناکامی در این عملیات، فرماندهی نیروی زمینی ارتش، طرح انجام عملیات در محور جَبَل فوقی و جبال حَمرِین را مطرح کرد. ارتش قبلا هم این منطقه را در جریان عملیات والفجر مقدماتی به عنوان جایگزین منطقه فکه - چزابه پیشنهاد کرده بود. لذا، وقتی عملیات والفجر مقدماتی با «عدم الفتح» مواجه شد، فرماندهی نیروی زمینی ارتش ابتکار عمل را در دست گرفت و طرح مورد نظر خود را ارائه کرد. فرماندهان سپاه هم که به لحاظ عدم موفقیت در عملیات قبل دچار انفعال شده بودند، با وجود مخالفتشان با این طرح، بنا به دستور فرماندهی کل سپاه، هیچ واکنشی از خود نشان ندادند.
مسئله بسیار مهم هنگام مطرح شدن این طرح، که با میدانداری فرماندهان نیروی زمینی ارتش همراه بود، انتخاب عنوان کلی «آتش به جای خون» برای این مانور بود که با واکنش اعتراضآمیز برخی فرماندهان عملیاتی سپاه، از جمله محمد ابراهیم همت روبهرو شد و برخی دیگر نیز، به دلیل شرایط خاص، سکوت کردند.
محسن رضایی میرقائد؛ فرماندهی کل وقت سپاه، که خود در آن جلسه چالش برانگیز حضور داشت، درباره این واقعه و تبعات آن برای همت، سالها پس از ختم جنگ، گفته است:
«... فکر کنم قبل از عملیات والفجر یک بود، درست یادم نیست، که دیدم حاج همت آمد و به من گفت: من میخواهم با شما صحبتی بکنم.
گفتم: بفرمایید.
گفت: این فلشی که میخواهیم از این جا بزنیم اشکال دارد.
از صحبتهایش فهمیدم فقط حرف خودش نیست. داشت جمعبندی حرفهای دیگران [مشخصا مسئولین ردههای اطلاعات و عملیات سپاه 11 قدر] را به من منتقل میکرد. گذاشتم تمام موارد را بگوید. گفتم: درست. قبول. ولی بگو خودشان بیایند با زبان خودشان بگویند. جلسه [ای با حضور فرمانده نیروی زمینی ارتش و فرماندهان تابعهی این نیرو] گذاشتیم.
در جلسه، خطاب به حاج همت و دستیارانش گفتم: حرفتان را صریح بزنید. بحث هم البته هست. آن وقت اگر حرفهایتان معقول بود همان را عمل میکنیم.
حاج همت تقریبا غیرتی شده بود. جوش هم آورده بود. با این که حرفش را کاملا قبول داشتم، ولی برخوردش با مانور طراحی شده توسط ارتش با عنوان «آتش به جای خون» برخورد شکنندهیی بود. شرایط ارتش و سپاه خیلی خاص بود و او [هم، در آن جلسهی مشترک ارتش و سپاه، بیپردهپوشی] تمام حرفهای دلش را زده بود. حرفهایش؛ خب نیش هم داشت. چون احتمال میدادم انعکاس این صحبتهای همت مسئلهساز بشود، به او گفتم: حاجی!
گفت: بله؟
گفتم: دوست ندارم این را بگویم، اما میگویم.
گفت: بگوشم.
گفتم: باید چهل و هشت ساعت همین جا بمانی و تکان هم نخوری.
نگاهم کرد و گفت: یعنی زندان دیگر؟
گفتم: هر طور دوست داری فکر کن.
گفت: به چه جرمی؟
گفتم:جرمش را من معلوم میکنم.
گفت:حرفهایی که گفتم حق نبود؟
گفتم: این که بود یا نبود، برخوردت[در این جلسه با ارتش] اصلا خوب نبود.
البته استدلالش منطقی بود. شاید خیلیها هم به او حق میدادند. ولی آن نحوه برخوردش را، به مصلحت نمیدانستم. وقتی توقیفاش در قرارگاه را به او ابلاغ کردم، هیچ به روی خودش نیاورد. فکر کنم رفت توی یکی از سنگرهای قرارگاه، مشغول نماز و دعا شد. بعد هم که مدت توقیفاش بهآخر رسید و از قرارگاه رفت، کوچکترین نشانهیی یا حرفی یا حکایتی از آن برخوردم با او را، نه شنیدم، نه دیدم. چند بار حتی امتحانش کردم که ببینم از من ناراحتست یا نه؛دیدم نه.»
حقیقت مطلب این بود که غیر از همت، برخی دیگر از فرماندهان نیز دیدگاهشان این بود که اگر «استراتژی مبتنی بر نیروی انسانی»، جای خود را به «استراتژی مبتنی بر تجهیزات و ابزار» بدهد، این به مثابه رویکرد مجدد، به همان دیدگاه شکست خورده در مقطع اول جنگ است. یعنی دوران انجام عملیات ناموفق کلاسیک طی پاییز و زمستان1359. ولی این فرماندهان ترجیح دادند تا در جلسه سکوت کنند.
بر اساس طرح مانور «آتش به جای خون»، بایستی تمام آتشها، از جمله تیربارها، سلاحهای سنگین، توپهای 23 میلیمتری و تفنگهای 57 میلیمتری، یتر مستقیم تانک، تفنگهای 106 در دو سه نقطه از خط دشمن، به گونهای تنظیم و متمرکز شوند که در وهلهی اول، تمام کمینهای دشمن را منهدم کنند و سپس، آتش روی خط اجرا شود، تا نیروهای مستقر در خط اول دشمن،کمترین تحرکی از خود نشان ندهند. در پناه این آتش سنگین، نیروهای تخریب خودی، میادین مین را باز میکنند و با رسیدن نیروهای تک ور به خط اول، باید آتش پر حجم توپخانه روی آن نقطه اجرا شود، تا خطهای بعدی دشمن نیز، قدرت واکنش نداشته باشند. پس از آن که با این تدابیر، راهکار باز شد، رخنهی به دست آمده، به جناحین و عمق مواضع دشمن گسترش داده شود و نیروها به سوی اهداف عمقی عملیات پیشروی کنند. این رویکرد جدید، در شرایطی بود که همواره جبههی خودی با کمبود مهمات توپخانه روبهرو بود و دشمن حداقل ده برابر، به لحاظ آتش پشتیبانی نسبت به ایران، دارای برتری بود. از این نظر، تفوق آتش سلاح سنگین خودی به آتش دشمن، یک امر ناشدنی به نظر میرسید. پشتوانهی نظری این طرح، تجربیات جنگ جهانی اول و دوم بود، ولی چند و چون اجرایی کردن این ایدهی آکادمیک نظامی به طور کامل روشن نبود.
برای تمرین چنین مانوری که سابقهی قبلی نداشت، زمین مشابهی انتخاب شد و برابر طرح مورد نظر، مانور آزمایشی صورت گرفت و در آن، از مهمات جنگی نیز استفاده شد، که تلفاتی نیز به همراه داشت.
در چارچوب مانور «آتش به جای خون»، اقدام دیگری که نیروهای پیاده موظف به انجام آن میشدند، ایجاد سر و صدا به جای رعایت حداکثر سکوت بود! یعنی نیروهای بسیجی که در عملیات قبلی با رعایت سکوت، درگیر شده و به گشودن معابر میپرداختند، این بار میبایست با ایجاد سر و صدا، بخش تکمیلی اجرای آتش را عملی میساختند تا نیروهای پیاده مستقر در خط دشمن دچار رعب و وحشت شوند.
همچنین دربارهی نحوهی اجرای مانور و دستیابی به هدفهای مورد نظر بحثهایی صورت گرفت و سرانجام، تقسیمبندی و تعیین خط حد بین دو قرارگاه عملیاتی کربلا و نجف انجام شد. از پاسگاه زُبِیدات تا شیار بَجلیِه به قرارگاه عملیاتی کربلا و از شیار بَجلیِه تا پیچ انگیزه (یا نهر دویرج) به قرارگاه عملیاتی نجف واگذار شد. در واقع، شیار بجلیه، خط حد دو قرارگاه بود.
مانور عملیات، باید طی دو مرحله انجام میگرفت: مرحله نخست، تصرف ارتفاعات سرکوب و استقرار روی آنها و مرحله دوم اشغال جبل فوقی بود. با انجام این مراحل، دشمن به طور کامل از روی ارتفاعات، به دشت عقبنشینی میکرد.
زمان عملیات، شب بیست و یکم فروردین انتخاب شد که در آن شب نور ماه وجود نداشت و تاریکی کامل بر صحنه، آوردگاه حاکم بود.
سازمان رزم برای انجام عملیات، به این شرح در نظر گرفته شد:
الف) قرارگاه عملیاتی کربلا، متشکل از پنج قرارگاه فرعی:
کربلای 1: شامل لشکر 41 ثارالله (ع) از سپاه و تیپ 1 لشکر 21 پیاده حمزه (ع) از ارتش؛
کربلای 2: شامل لشکر 7 ولیعصر (عج) از سپاه و تیپ 2 لشکر 21 پیاده حمزه (ع) از ارتش؛
کربلای 3: شامل تیپ 33 المهدی (عج) از سپاه و تیپ 3 از لشکر 21 پیاده حمزه (ع) از ارتش؛
کربلای 4: شامل لشکر 14 امام حسین (ع) از سپاه و تیپ 2 لشکر 77 پیاده خراسان از ارتش؛
کربلای 5: شامل لشکر 8 نجف و لشکر 19 فجر از سپاه (قرارگاه مستقل سپاه).
ب) قرارگاه عملیاتی نجف، متشکل از چهار قرارگاه فرعی:
نجف 1: شامل لشکر 31 عاشورا از سپاه و تیپ 55 هوابرد از ارتش؛
نجف 2: شامل لشکر 27 محمد رسولالله (ص) از سپاه و تیپ مستقل 84 پیاده خرمآباد از ارتش؛
نجف 3: شامل لشکر 5 نصر از سپاه و تیپ 58 تکاور ذوالفقار از ارتش، به عنوان احتیاط قرارگاه؛
نجف 4: شامل تیپ مستقل 10 سیدالشهدا (ع) از سپاه و تیپ 37 زرهی شیراز از ارتش.
در میان جوی آکنده از تردید و عدم اجماع نظر بین فرماندهان سپاه و ارتش، عملیات والفجریک در شامگاه 21 فروردین 1362 آغاز شد. همان گونه که پیشبینی میشد، موانع انبوه سپاه چهارم نیروی زمینی دشمن و حضور وسیع یگانهای کماندویی و مکانیزهی عراق در منطقه، دستیابی به اهداف را دشوار ساخته بود اما رزمندگان، این بار نیز با تمام قدرت به دشمن حمله کردند.
طی این عملیات که به مدت یک هفته، از 21 تا 28 فروردین 1362 در حد فاصل جبل حمرین تا پیچ انگیزه و در میان شیارها و کانالهای غیر قابل نفوذ شمال فکّه ادامه داشت، نیروهای ایرانی توانستند ضربات سختی را به لشکر 1 مکانیزه و 8 تیپ پیاده سپاه چهارم دشمن بعثی وارد نمایند. ضمن اینکه شمار قابل توجهی از رزمندگان بسیجی و کادرهای زبدهی عملیاتی لشکر 27 همچون رضا چراغی، که در این عملیات مسئولیت فرماندهی لشکر 27 را به عهده داشت و همچنین رضا گودینی فرمانده گردان حنین، مختار سلیمانی فرمانده گردان میثم تمّار، حجتالله نیکچه فراهانی فرمانده گردان انصارالرسول، بهرام تندسته فرمانده گردان عمار یاسر و ... نیز در این مصاف هولناک به شهادت رسیدند و غم سنگینی بر دل همت نشاندند.
صادق آهنگران مداح خوش الحان جبهههای نبرد از حال و روز همت پس از عملیات والفجر 1 میگوید:
«... [شهید]، حاج ابراهیم همت فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله (ص) یکی از فرماندهان بسیار پرانرژی، مؤمن و متعهد، پرکار و در عین حال دلنازک بود. حاج همت به حدی احساساتی بود، که بعضی مواقع با خودم میگفتم ایشان با این روحیه عاطفی، چطور میتواند نیروهایش را کنترل کند. این خصوصیات حاج همت را دوست داشتنی کرده بود.
در عملیات والفجر1 به دلیل لو رفتن عملیات در فکه شمالی تعداد قابل توجهی شهید و اسیر دادیم. پس از آن فضای حفاظتی جبهه تشدید شد و از آن به بعد فرماندهان به شدت موارد حفاظتی را رعایت میکردند تا ماجرای والفجر مقدماتی و والفجر1، تکرار نشود. مثلاً اکثر نشانههایی که در جبهه سر سه راهیها و گلوگاهها بود، برداشتند و صرفاً با تابلوهای خیلی کوچک مشخص کردند که مثلاً مقر فلان تیپ و لشکر کجاست.
بعد از آن عملیات مسئول تبلیغات لشکر 27 از من خواست به همراه حاج همت به دهکدهی حضرت رسول (ص) در چنانه - محل استقرار نیروهای لشکر 27-، بروم و برنامهای در آنجا اجرا کنم.
همراه با حاج همت، دو نفری سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم. شب بود و اتفاقاً به خاطر این که بیشتر تابلوهای راهنما را برداشته بودند، راه را گم کردیم. بعد از حدود نیم ساعتی راه اصلی را پیدا کردیم. در این فاصله، صحبتهای زیادی بین من و حاج همت رد و بدل شد. او خاطرهای برایم نقل کرد، که هم خاطره و هم آن حالات خودش، هیچگاه از ذهنم بیرون نمیرود.
حاج همت تعریف کرد: «چند شب پیش، بچههای لشکر اومدن برام مطلبی رو نقل کردند که خیلی تکونم داد. ظاهراً یکی از بچههای لشکر، که شانزده سال بیشتر ندارد، هر شب بیرون میرفته و از چادر دور میشده اینها خیال میکردن اون برای این که ریا نشه خودش رو از چشم همه دور میکنه و مثل بقیه به نماز شب مشغول میشه. یه شب نقشه میکشن که دنبالش برن و ببین کجا میره و چرا اون قدر دور میشه. وقتی دنبالش میرن، متوجه میشن، اون میره پشت یکی از تپهها و توی قبری که خودش، با زحمت کنده و آماده کرده، خوابیده و اونجا با خدا راز و نیاز میکنه. بچهها میگفتن داخل قبر یه قسمت از دعای ابوحمزهی ثمالی رو میخونده و وقتی به این قسمت دعا که میگه: «ابکی لظلمت قبری» میرسیده، ضجه میزده و ناله میکرده، طوری که اونایی که دنبالش رفته بودن هم اشکشون در اومده».
هنگام نقل این خاطره حاج همت چند بار بغضاش گرفت و گریه صحبتهایش را قطع کرد. بعد در حالی که اشکهایش را پاک میکرد، ادامه داد: «من نمیدونم، آخه یک بچه شونزده ساله مگه چقدر گناه داره، که این طور به درگاه خدا ناله میزنه». چهره گریان و حالت عاطفی و معنوی او در آن شب، هیچگاه از خاطرم نمیرود».